محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی تحفه بهشتی ما

پسری است از بهشت، دلخوشی مادر و بابا

داره به جای هست!!

امروز به پسر طلا گفتم که عزیزم الان مامان طاهره میاد که من برم دانشگاه. مامانی پیش شما می مونه. یه هو وسط بازی بلند شد و رفت سمت در که ماآنی ماآنی... در رو باز کردم می گم مامانی نیومده عزیزم. مامانی نیست. بعد یه کم فکر کردی! می خواستی بگی مامانی هست، اومده! اما نمیدونستی باید چی بگی! گفتی : داره ! داره!!! آخه یه وقتایی که میری سر یخچال و ژله می خوای، وقتی نداریم، میگم که ژله نداریم عزیزم! شما میگی: داره ! داره!! اون جا هم به جای هست گفتی داره داره!    
27 فروردين 1391

اولین حجامت!!!!

سلام به لطف خدا و بعد از استخاره گل پسرم رو بردیم حجامت. خود دکتر میرزاآقایی لطف کردند و حجامت کردند. عالی بود شکر خدا. اول ماساژ ، بعد بادکش و بعد هم حجامت. یه کوچولو گریه کردی ولی خب شکر خدا هم زود آروم شدی و هم بعدش اصلا بی قراری نکردی. اینم پانسمان که بعد از ١٢ ساعت برات جداش کردم: بسم الله الرحمن الرحیم اَعوذُ بِالله الکریمِ فی حجامتی مِنَ العَینِ فی الدّم و مِن کُلِّ سوءِ وَ الاَعلالِ و الاَسقامِ و الاَوجاعِ و الاَمراضِ و اَسئَلُکَ العافِیةِ و المُعافات و الشفاءِ مِن کُلِّ داء به نام خداوند بخشاینده مهربان پناه می برم به خداوند کریم در حجامتی که انجام می دهم از انحراف در خون و از تمام بدیها و علتها و سختی ها و درد ها و بیم...
27 فروردين 1391

مداد آبی

سلام نشستم دارم موهام رو سه شوآر می کشم...سپردمت به بابا. بابا مصطفی هم پشت لپ تاپ نشسته یه هو ساکت شدی... و این یعنی که داره یه اتفاقی می افته!!! نشسته بودی و یه مداد آبی رو ترتیبش رو داده بودی!!!! همانند یک سمور مداد رو نصف کرده بودی و بدین صورت در اومده بودی!!!! ...
25 فروردين 1391

رشد سریع کلامی

سلام عزیز دل مامان این دو هفته به صورت بسیار سریعی در زمینه صحبت کردن در حاله پیشرفته. تقریبا از کلمات روزانه چیزی نیست که نتونی بگی. حتی در تکلم بعضی از لغاتی هم که قبلا می گفتی داری تجدید نظر می کنی و بهتر اداشون می کنی. و این خیلی سخته که من و بابا مصطفی باید به زور خودمون رو کنترل کنیم که هی شبیه شما حرف نزنیم!!!! آخه ماشاءالله خیلیییییییییی شیرین حرف میزنی دوست دارم عزیز دلم   درخت = دخرت هندوانه = هوندونه پیچ گوشتی = پوچوشتی کمک =کُمُم تخم مرغ = تُخُم   ...
25 فروردين 1391

یک روز خوب با باباحاجی!!!

  سلام سلام !!!!! سال نو مبارک باشه ان شاءالله !!! به دلیل مشغله وقت آپدیت کردن نداشتم. عذر می خوام. و اما از سال جدید!!!! خدا رو شکر تا حالا که سالی خوب و خوش خاطره و خوش یمن بوده. امیدوارم برای همه تا آخرش همین جوری خوب باشه. اما بگم از امروز! ما امروز حسابی برای باباحاجی اسباب زحمت شدیم! اول که باباحاجی زحمت کشیدن و تخت قدیمی من و خواهر عزیزم رو آوردن برای محمدمهدی و با کمک همدیگه نصبش کردیم و حالا بچه م تخت دار شده !!! خدا رو شکر حسابی از این بابت خوشحاله! بعد از اینکه باباجی حسابی خسته شدن و نهار رو پیش ما نموندن رفتند منزل (البته نهار رو هم مامان جان فداش بشم زحمت کشیده بودن!!!)  و بعد از نهار مجدد اومدن دنبال...
13 فروردين 1391
1